نه براي صيد طوفان، نه ز راه مهرباني
نه ز تو جستجويي ، نه ز من سراغ حالي
نه از شما نشانه ، نه ز من پيغام ياري
نگرفتي سراغ من را نه سپردي ز من نشاني
نگرفتم دل از تو من نسرودم هيچ شعري
نگفتي خاطري از من ننوشتي يك يادگاري
نه براي آفت دل ، نه براي گذر عمر
همه آنچه كه گفتم ، همه خشم و نشان ها
همه اعتراض ها ، همه انتظارها
چه غروب هاي عمري ، چه شب هاي دلپسي ها
آنچه آمد حاصل تو ، بي نشاني
نشانت را نمي يابم
لحظه رفتنت
خوب در خاطر دارم
گذشتن از من را
و خامي كودكانه ام را
نشاني را درست آمده ام ، نيست اثري از رد و بويي !
گوييا همين نزديكي بود همين ديروز
آمدنت را خوب بخاطر دارم ، آن ظهر عزا را
و بيهوده رفتنت غصه كاشكي كه بودي